به هوایه حَرَمِ کرب وبلا مدیونم. . .

به هوایه حَرَمِ کرب وبلا مدیونم. . .

خادمِ محفِل بیتُ الرضا(ع)

• ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 تیر 1392 | نوشته : هـمـ سـنـگـر

ابراهیم هادی

‌ نمازجماعت وخاراندن سر😁


دوماه پس از شروع جنگ٬ابراهیم به مرخصی آمد.

بادوستان به دیدن او رفتیم

در آن دیدار ابراهیم از خاطرات واتفاقات جنگ صحبت میکرد.

اما ازخودش چیزی نمیگفت

 تا اینکه صحبت از نماز وعبادت رزمندگان شد.

یکدفعه ابراهیم خندیدوگفت:

در منطقه المهدی در همان روزهای اول٬پنج جوان به گروه ماملحق شدند...


آنهاازیک روستا باهم به جبهه آمده بودند.

چندروزی گذشت دیدم اینها اهل نمازنیستند!

تااینکه یک روز باآنهاصحبت کردم بندگان خدا آدمهای خیلی ساده ای بودند.آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.

ازطرفی خودشان هم دوست داشتند نماز را یاد بگیرند 

من هم بعد از یاد دادن وضو٬یکی ازبچه ها رو صدا زدم وگفتم:

این آقا پیش نماز شما٬هر کاری کرد شما هم انجام بدید.

من هم کنار شما میشینم و بلند بلند ذکرهای نمازرا تکرار میکنم تا یاد بگیرید


ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمیتوانست جلوی خنده اش را بگیرد😄

چنددقیقه بعد ادامه داد:

دررکعت اول٬وسط خواندن حمد امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن٬یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!!

خیلی خنده ام گرفت اما خودم را کنترل کردم.


اما درسجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد...

پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بر دارد.

یکدفعه دیدم همه آنها خم شدند و دستشان را دراز کردند!!!😳🤔


-اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده😂😂😂


@parvaztashohada@


#شهید_ابراهیم_هادی

کانال پروازتا شهدا...

دودقیقه وقت بزارید اگه خوشتون نیومد حتما لفت بدین...😄


سلام

این حقیر خادم کانال شهدا قصد دارم هر روز یک داستان بسیار زیبا وشنیدی ازشهدا در این کانال قرار بدهم...


که إن شاءالله هم نشر معارف شهداباشه وهم بامرام و مسلک شهدا باهم آشنا بشیم...


https://telegram.me/parvaztashohada

انتقام گیرنده خون حسین(ع)

مهدی (عج)، انتقام گیرنده خون حسین (ع)

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی که امام حسین (ع) با آن وضع جانسوز به شهادت رسید، صدای گریه و ناله فرشتگان بلند شد و گفتند: (ای خدا! با حسین (ع)، برگزیده تو و پسر پیامبر تو این گونه رفتار کنند؟).

خداوند سایه و شبح حضرت قائم (عج) را به آنها نشان داد و فرمود: بهذا انتقم لهذا: (با این (قائم) انتقام خون حسین (ع) را می گیرم). (218)

اصول کافی نگاهی برزندگی۱۴معصوم


ماجرای پیداشدن قبرامام علی (ع)


بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

پس از شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمین بلندی مخفیانه به خاک سپردند. سالها گذشت. جز ائمه علیهماالسلام و نزدیکان آنها نمی دانستند قبر آن حضرت کجا است. تا اینکه در زمان خلافت هارون الرشید حادثه ای سبب پیدا شدن قبر حضرت گردید و آن حادثه چنین بود؛

عبدالله بن حازم می گوید:

روزی برای شکار همراه هارون از کوفه خارج شدیم، به ناحیه غریین (نجف رسیدیم، در آن محل آهوانی را دیدیم، بازها و سگهای شکاری را به سوی آنها فرستادیم. آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه ای که در آنجا بود رساندند و بالای آن تپه ایستادند. بازها و سگهای شکاری از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پایین آمدند، بازها و سگهای شکاری آنها را تعقیب کردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگها دوباره بازگشتند و این حادثه بار سوم نیز تکرار شد.

هارون از این ماجرا در شگفت شد که این چه قضیه است که وقتی آهوان به آن تپه پناه می برند. بازها و سگها جرأت رفتن و آنجا را ندارند.

هارون گفت:

بروید به کوفه و شخصی را که از همه بیشتر عمر کرده باشد، پیدا کرده پیش من بیاورید.

پیرمردی از طایفه اسد را پیدا کرده نزد هارون الرشید آوردند.

هارون گفت:

پیرمرد! این تپه چیست؟ ما را از حال این تپه آگاه ساز!

پیرمرد پاسخ داد:

پدرم از پدرانشان نقل کرده که آنها می گفتند:

این تپه قبر شریف علی علیه السلام است که خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر کس به آنجا پناه ببرد در امان است. لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.

هارون الرشید از اسبش پیاده شد و آب خواست و وضو گرفت و در کنار آن تپه نماز خواند، دعا کرد، گریه نمود، صورت را به زمین گذاشت و به خاک مالید. و سپس دستور داد بارگاهی روی قبر آن حضرت ساختند.

به این گونه قبر مبارک حضرت علی علیه السلام تقریبا پس از صد و سی سال آشکار گردید.

بحارالأنوار ج۵ داستان ۲۷


گریه پیامبر(ص)!!!


رسول خدا صلی الله علیه و آله شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه زاری شد.

امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود:

خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر!

مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!

خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروه هایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان!

خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!

در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند.

امّ سلمه گفت:

- یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که حضرت یونس علیه السلام را(3) خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست!(4)


بحارالأنوار ج۱داستانِ۳

نفرین مادر...

(73) نفرین مادر!

امام محمد باقر(ع) نقل می فرماید:

در میان بنی اسرائیل، عابدی به نام جریح بود. او همواره در صومعه ای به عبادت می پرداخت.

روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد، او چون مشغول عبادت بود به مادرش پاسخ نداد، مادر به خانه اش بازگشت. بار دیگر پس از ساعتی به صومعه آمد و جریح را صدا زد، باز جریح به مادر اعتنا نکرد. برای بار سوم باز مادر آمد و او را صدا زد و جوابی نشنید.

از این رفتار فرزند دل مادر شکست و او را نفرین کرد.

فردای همان روز، زن فاحشه ای که حامله بود نزد او آمد و همان جا درد زایمانش گرفت و بچه ای را به دنیا آورده و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه فرزند نامشروع این عابد است.

این موضوع شایع شد و سر زبان ها افتاد. مردم به یکدیگر می گفتند: کسی که مردم را از زنا نهی می کرد و سرزنش می نمود، اکنون خودش زنا کرده است.

ماجرا به گوش شاه وقت رسید که عابد زنا کرده است. شاه فرمان اعدام عابد را صادر کرد. در آن هنگام که مردم برای اعدام عابد جمع شده بودند، مادرش آمد و وقتی او را آن گونه رسوا دید، از شدت ناراحتی به صورت خود زد و گریه کرد.

جریح به مادر رو کرد و گفت:

- مادرم ساکت باش! نفرین تو مرا به اینجا کشانده است، و گرنه من بی گناه هستم.

وقتی که مردم این سخن را از جریح شنیدند به عابد گفتند:

- ما از تو نمی پذیریم، مگر اینکه ثابت کنی این نسبتی که به تو می دهند دروغ است.

عابد (که در این هنگام مادرش دیگر از او نارضایتی نداشت) گفت:

- طفلی را که به من نسبت می دهند، پیش من بیاورید!

طفل را آوردند و او با زبان واضح گفت:

- پدرم فلان چوپان است.

به این ترتیب، پس از رضایت مادر، خداوند آبروی از دست رفته عابد را بازگردانید، و تهمت هایی که مردم به جریح می زدند برطرف شد.

پس از آن، جریح سوگند یاد کرد که هیچ گاه مادر را از خود ناراضی نکند و همواره در خدمت او باشد.(101)


بحارالأنوار ج۱ داستان۷۳

جواز برای گناه کردن

(29) نسخه ای برای گناه کردن!

مردی خدمت امام حسین علیه السلام رسید، و عرض کرد که شخص گنه کاری هستم و نمی توانم خود را از معصیت نگهدارم، لذا نیازمند نصایح آن حضرت می باشم. امام علیه السلام فرمودند:

پنج کار را انجام بده، بعد هر گناهی می خواهی بکن!

اول: روزی خدا را نخور، هر گناهی مایلی بکن!

دوم: از ولایت خدا خارج شو، هر گناهی می خواهی بکن!

سوم: جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند، سپس هر گناهی می خواهی بکن!

چهارم: وقتی ملک الموت برای قبض روح تو آمد اگر توانستی او را از خودت دور کن و بعد هر گناهی می خواهی بکن!

پنجم: وقتی مالک دوزخ تو را داخل جهنم کرد، اگر امکان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهی مایلی انجام بده!(38)


بحارالأنوارج۱داستان۲۹

أنیس النفوس

بالم شکسته بود و هوایی نداشتم

ازدست روزگار رهایی نداشتم...

بیهوده نیست عاشق گنبد طلا شدن،

مشهد اگر نبود که جایی نداشتم...

دردم زیاد بود و طبیبی مرا ندید

دردم زیاد بود و دوایی نداشتم...

گفتم مگر امام رضا چاره ای کند

ای وای اگر امام رضایی نداشتم....

داستان شیر و فضه درکربلا

داستان شیر و فضه در کربلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

هنگامی که امام حسین (ع) در کربلا به شهادت رسید، دشمنان خواستند بدن اطهرش را زیر سم ستوران قرار دهند، فضه کنیز حضرت زهرا (س) در کربلا بود، جریان را به زینب (س) خبر داد و سپس گفت: (ای بانو من (سفینه) غلام آزاد شده، رسول خدا (ص) سوار بر کشتی شده بود و به سفر می رفت، کشتی شکست و خود را (به کمک امواج دریا) به جزیره ای رسانید، در آنجا شیری دید، هراسان شد و به شیر گفت: (من غلام پیامبر (ص) هستم.)

شیر برای او فروتنی کرد، تا آنجا که (او را سوار بر پشت خود کرد و) به جاده راهنمائی نمود، اکنون همان شیر در ناحیه ای (از این دشت) است، به من اجازه بده نزد او بروم و جریان را به او بگویم (تا همان گونه که آن شیر، سفینه را از نگرانی خارج ساخت، ما را نیز از نگرانی بیرون آورد).

فضه نزد آن شیر رفت و گفت: (آیا می دانی که می خواهد بدن اطهر امام حسین (ع) را زیر سم ستوران قرار دهند؟).

شیر برخاست و به قتلگاه آمد، دستهای خود را روی جسد امام حسین (ع) نهاد، سواران به طرف بدن مطهر آمدند، هنگامی که آن شیر را دیدند، عمر سعد گفت: (فتنه و بلائی دیده می شود، تا خاموش است آن را بر نینگیزید، باز گردید و پراکنده شوید).

سواران، ترسیدند و بازگشتند (219)به این ترتیب، آن شیر به قدر توان خود از امام حسین (ع) حمایت کرد.

منبع اصولِ کافی-نگاهی برزندگی ۱۴معصوم-داستان فضه وشیردرکربلا



چه کسی برحسینم گریه میکند؟

(28) چه کسی برای حسینم گریه می کند؟
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم شهادت حسین علیه السلام و سایر مصیبت های او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه علیهاالسلام سخت گریه نمود و عرض کرد:
- پدر جان! این گرفتاری چه زمانی رخ می دهد؟
رسول خدا فرمود:
- زمانی که من و تو و علی در دنیا نباشیم.
آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض کرد:
- چه کسی بر حسینم گریه می کند، و به عزاداری او قیام می نماید؟
پیامبر فرمود:
- فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بیتم، و مردان بر مردان گریه می کنند و در هر سال، عزاداری او را تجدید می کنند. روز قیامت که فرا رسد، تو برای زنان شفاعت می کنی و من برای مردان، و هر که بر گرفتاری حسین گریه کند، دست او را می گیریم و داخل بهشت می کنیم. فاطمه جان! تمام دیده ها روز قیامت گریان است، مگر چشمی که بر مصیبت حسین گریه کند! آن چشم برای رسیدن به نعمت های بهشت خندان است!(37)


بحارالأنوارج۱ داستان۲۸